در تعریف فوق، کلمات، خلاقیت، خطر، شناسایی فرصت، امکانات و سودآوری از اهمیت بیشتری برخوردارند.
* خلاقیت: یک ویژگی فردی است که همه افراد برحسب شرایط آموزشی و تربیتی خود به درجات مختلف از آن برخوردارند. خلاقیت، شرط لازم برای انجام هر کاری است و در مقوله کارآفرینی ارزش ویژهای دارد. در مطالعه تاریخ، به کارآفرینانی برمیخوریم که مشترکاً از این نیروی ذهنی برخوردار بودهاند.
اکثر آنها سرمایه یا موقعیت اجتماعی- اقتصادی بالایی نداشتهاند، اما یک ایده نو را در قالب محصول یا خدمت جدیدی ارائه کردهاند. بنابراین تا زمانی که خلاقیت ذهنی، پرورش لازم را نداشته باشد، بهترین فرصتها و امکانات، یا شناسایی نمیشود و یا با استفاده نابجا، از دست میرود.
* خطرات: شروع یک فعالیت اقتصادی، خطرات فراوانی را پیشرو دارد. شکلگیری نادرست کار به دلیل نداشتن اطلاعات کافی و یا سرمایهگذاری نامعقول در اثر تجربه و تخصص ناکافی، همواره فضای ابتدای کار را تهدید میکنند.
مضاف بر این، تغییر رویههای اقتصادی و اجتماعی مانند مجوزها یا باورهای عمومی در جهت خلاف موقعیت هستند. گاهی عوامل خطر، فردیاند. برای مثال، فقدان قدرت رهبری و مدیریت یا عدم قاطعیت در تصمیمگیری، به محیط کار ضربه میزند.
نداشتن اعتماد به نفس در برخورد با مشتری و یا تکبر و غرور بیجا مانع بزرگی در رسیدن به حداکثر سودآوری است. شروع و اداره یک فعالیت اقتصادی، جسارت و شجاعت مضاعفی را طلب میکند تا فرد بتواند در مواجهه با رقبا از استراتژی مناسب بهره جوید و نیز توانایی قدرت تصمیمگیری با مدل اقتضایی، به فرد این امکان را میدهد تا در هر شرایطی بهترین باشد.
مطالعه گذشته کارآفرینان بزرگ، این نکته را نشان میدهد که «فرد» در اجرای تفکر و ایده خلاقانه خود، ملزم به پذیرفتن خطرات است و باید در مهار آنها سعی کند و این امر، تسلط، اراده و روحی بزرگ میطلبد.
* شناسایی فرصت: فرصتهای اقتصادی همیشه وجود دارند اما خود را پنهان نگاه میدارند. افراد کارآفرین، این فرصتها را شناسایی میکنند و در این میان، عامل زمان را بسیار مهم در نظر میگیرند.
اگر فرصت اقتصادی شناسایی شود یا بهاصطلاح شکاف بازار کشف شود، اگر نتوان به موقع با عکسالعمل صحیح وارد ماجرا شد، نه تنها فرصت از دست میرود، افسوس و حسرت آن برای مدتی باقی مانده و درک فرصتهای بعدی را هم مشکل میسازد؛ آن هم با توجه به بازار رقابتی امروز که هر لحظه هزاران رقیب برای خلاقیت و تفکر ما وجود دارد.
برای مثال اگر در زمینه تولید مواد غذایی ایدهای نو دارید، تخصص و آگاهی لازم در این باره را هم میدانید. اگر برای اجرای دقیق و حسابشده آن غفلت کنید و زمان را بیش از حد طولانی در نظر بگیرید، مطمئن باشید دیگران از شما پیشی میگیرند. بنابراین شناسایی فرصت از دو جنبه نیاز به تفکر دارد: 1- ذهنی خلاق و توانمند که فرصت را شناسایی کند 2- فردی با اراده و آگاه که قدرت اجرا در زمان مقتضی را دارا باشد.
* در تعریف کارآفرینی از امکانات به صورت بالقوه و بالفعل یاد شده است. امکانات دارای دو جنبه است:
الف: امکانات فردی شامل استعداد، تخصص، مهارت و داشتن اطلاعات ویژه.
ب: امکانات برون فردی که شامل کسب سرمایه یا اطلاعات از محیط پیرامون است.
امکانات بالفعل، مورد اول است؛ یعنی فرد به عنوان متخصص و آگاه از یک حیطه، ایدههایی دارد، فرصتی را شناسایی کرده و توانایی اجرای آن را در خود میبیند؛ مضاف بر این، سرمایه مالی خود را هم میداند.
امکانات بالقوه، شامل دسته دوم است؛ به عبارتی، کمتر پیش میآید که فرد، تمامی سرمایهها و اطلاعات لازم در یک حیطه را دارا باشد. او نیازمند کمکهای جانبی برای تأمین مالی و اطلاعاتی خویش است.
او برای اجرای ایده خود و رسیدن به موفقیت، باید از این امکانات بهرهمند باشد لذا در مفهوم امکانات نیز جنبه فردی، اهمیت بیشتری نسبت به حمایتهای اجتماعی دارد. امروزه- بهخصوص در میان جوانان- بزرگترین مانع برای اجرای ایدههای اقتصادی، نبود امکانات و عدم حمایتهای اجتماعی مطرح میشود اما در حقیقت، امکان اصلی و مهم در اجرا، داشتن انگیزه و توانایی برقراری پیوندهای مناسب میان مفروضات است که در این صورت، امکانات و حمایتهای اجتماعی حتی با درنظرگرفتن سختترین موانع، قابل دستیابی است.
* سودآوری: فرد با تمامی موارد فوق، پیروزمندانه برخورد میکند؛ محصولی تولید یا خدمتی ارائه میدهد و هدف او رسیدن به سودآوری قانونی و مشروع است. آنچه مسلم است اگر تمامی فرآیند کارآفرینی، درست سازماندهی شود، نتیجه این فرآیند چیزی جز سوددهی نیست.
اینک تصور شما راجع به فرآیند کارآفرینی، منظمتر از گذشته است. در تمامی موارد توضیحی فوق، نمیتوان عامل فرد را حذف کرد. شرط لازم برای انجام این فرآیند فردی است که دارای صفات خاصی است. این ویژگیها در همه افراد به چشم میخورند، اما در این تعریف، فرد باید حداکثر توانمندی را از خود نشان دهد. شجاعت، خلاقیت، ذهن آماده برای شناسایی فرصت، جسارت در اجرای ایده، قدرت و توانایی در جذب امکانات و حمایت و... .
تمامی موارد فوق، فردی است؛ بنابراین برای شروع هر فعالیت اقتصادی، لازم است که فاعل آن بهدرستی و به صورت تخصصی مورد بررسی قرار گیرد تا بتوان نسلی تربیت کرد که در این زمینه قدرتمند باشند و بتوانند جامعهای کارآفرین پدید آورده و علاوه بر ایجاد روحیه کار، اقتصاد را متحول کنند.
با مطالعه زندگی کارآفرینان موفق و بزرگ، به مشترکاتی در شیوه تربیتی و آموزشی آنها میرسیم:
* دوران رشد و کودکی: از آنجا که بستر رشد هر دانشمند، فیلسوف و متفکری خانه و شیوه تربیتی اوست لذا میتوان اندیشید که افراد کارآفرین از میان خانوادههایی آمدهاند که ابزارهای خلاقیت و اتکا به نفس را به آنها دادهاند. به عبارتی تحت شیوه تربیتی بودهاند که تجارب یادگیری آنها در جهت شکوفاساختن نیروهای ذهنی بوده است، نه سرکوب و تخریب خلاقیت.
یادگیری از بدو تولد رخ میدهد. از نقطه آغازین این یادگیری، روش مهم است؛ روشی که متناسب با ذهن و توانایی کودک است، محیطی که غنی از محرک بوده و کودک برای دستیابی به خواستههایش مجبور به تلاش باشد.
محیط آماده و مهیا کمتر کودک را به تفکر وامیدارد اما محیط محدودتر، به کودک یاد میدهد که برای رسیدن به خواستههایش باید فکر کند، ایده دهد، تلاش کند و مختصات رسیدن به آن را طراحی کند. از این رو شیوه یادگیری در دوران پیش از مدرسه، وابسته به پدر و مادر و الگوی تربیتی آنهاست. هر چقدر این جامعه از چگونگی رشد عقلی و هوشی کودک آگاهی درستتری داشته باشد، در جهت ساختن او علمیتر و موفقتر گام برمیدارند.
* دوران آموزش رسمی: از زمانیکه افراد آموزش رسمی یا مدرسه را شروع میکنند، جدا از توشه تربیتی که از سوی خانواده حمل میکنند، تحت سوادآموزی و مهارتآموزی قرار میگیرند و پس از گذشت زمان، در مسیری قرار میگیرند که رشتهای تحصیلی را در دانشگاه انتخاب نموده و متخصص یک علم یا فن میشوند.
ایدهآل این است که فرد، رشته تحصیلی و آموزشی را انتخاب کند که متناسب با هوش، استعداد و سبک یادگیری او باشد. اگر این دو مقوله یعنی روش آموزشی و سبک یادگیری فرد در یک راستا و همگن باشند، حاصل، فرهیختهای خواهد بود که در راه رسیدن به اهداف شخصی، حداکثر انگیزه و تلاش را داراست و در صورت عدم تناسب میان این دو، حاصل، متخصصی دلزده و افسرده است که به ناچار در راهی قدم برمیدارد و جز آنچه تقدیر برای او رقم میزند، تلاش و انگیزهای ندارد.
به نظر شما کدام مطلوب است؟
برای نیل به ایدهال در هر جامعه، سیستم آموزشی به گونهای طراحی میشود که افراد را در جهت مناسب هدایت کند اما یک دانشآموز یا دانشجو، خود نیز برای یافتن نیاز، انگیزه و هدف اصلی باید کوشا باشد. از ابتدا باید علومی را برگزیند که متناسب با سبک یادگیری او باشد، به کسب مهارتهایی بپردازد که استعداد و علاقه او را پوشش دهد و نیز آیندهای را برای خود طراحی کند که واقعی و در حد توانایی او باشد.
شاید علت عمده دلزدگیهای شغلی و تحصیلی رعایتنکردن همین تناسبهاست لذا با آگاهی بیشتر نسبت به خویشتن، ادراک بهتر از توانمندیهای بالقوه، همچنین انتخاب اهداف یادگیری صحیح، میتوان بستر را برای رسیدن به آرامش و کمال در زندگی هموار ساخت.
چنین فردی ایدههای ذهنی خود را میشناسد، تواناییهای خود را میداند و باورهای درستی راجع به جامعه و محیط اجتماعی دارد. او میتواند با اتکا به نفس، خطرات را پذیرفته و به جای هدایتشدن، مدیریت را بیاموزد و زندگی شغلی خود را طراحی کند و یک کارآفرین موفق باشد و افرادی اینچنین، جامعهای مولد و کارآمد طراحی میکنند و... .
و بیندیشیم امروز «من» در کجای این مسیر ایستادهام؟